معنی بالابر برقی
حل جدول
آسانسور
لغت نامه دهخدا
بالابر. [ب َ] (نف مرکب) به بالا برنده. حمل کننده بسوی بالا. صعوددهنده. صاعدکننده. || (اِ مرکب) بالاتنه. (ناظم الاطباء).
برقی
برقی. [ب َ رَ] (ص نسبی) منسوب به بَرَق بمعنی بره، و برقی بیت کبیری است در خوارزم به بخارا. (از انساب سمعانی). خواجه عبداﷲ برقی از سلسله ٔ خواجگان را این نسبت است. (یادداشت مؤلف).
برقی. [ب َ] (ص نسبی) منسوب به برق در همه ٔ معانی. || هر دستگاه که با خود برق بحرکت درآید یا ایجاد حرکت کند چون چرخ برقی و تراموای برقی و اجاق برقی و غیره. || کسی که بکار برق و ساختن آلات و ادوات که منسوب به آن است پردازد. || بسرعت و بشتاب. زود: برقی برو برگرد.
- کفش برقی، قسمی کفش که از ورنی سازند و براق است.
|| قسمی جامه که از آن رویه ٔ کفش کنند. (یادداشت مؤلف).
برقی. [ب َ قی ی] (اِخ) رجوع به ابوالقاسم شود.
برقی. [ب َ قی ی] (اِخ) رجوع به ابوبکر شود.
برقی. [ب َ قی ی] (ص نسبی) منسوب است به برقه که از اعمال مغرب میباشد. (از انساب سمعانی).
برقی. [ب َ] (ص نسبی) منسوب است به برق رود و آنرا برقه نیز نامند و آن دهی است به قم. (الانساب سمعانی).
برقی. [ب َ قی ی] (اِخ) محمدبن خالد برقی قمی، مکنی به ابوعبداﷲ. از محدثان و از اصحاب حضرت رضا و امام جعفر علیهماالسلام است. بعضی کنیت او را ابوالحسن دانسته اند. ازوست: 1- کتاب العویص. 2- کتاب البقره. 3- کتاب المحاسن. 4- کتاب الرجال. رجوع به الفهرست ابن الندیم شود.
فرهنگ عمید
آسانسور
مترادف و متضاد زبان فارسی
آسانسور
فرهنگ معین
فارسی به انگلیسی
Elevator, Hoist, Lift, Tackle, Winder
فارسی به عربی
کهربائی
معادل ابجد
548